مدرس، ناشناخته ای مشهور (1)
مدرس، ناشناخته ای مشهور (1)
مدرس، ناشناخته ای مشهور (1)
نویسنده : ابوالفضل شكوری
مقالهي حاضر ضمن بررسي رمز ناشناختگي شهيد سيدحسن مدرس، عناصر تشكيل دهندهي بافت شخصيت و جاذبههاي ديني و حوزهاي او را نيز مور توجه قرار داده و در حقيقت شهيد مدرس را از يك زاويهي ديد جديدي به بررسي نشسته است، اين مقاله به تاريخ 9/9/65 در دانشگاه اصفهان به مناسبت نخستين سمينار بزرگداشت شهيد مدرس به صورت سخنراني توسط نگارنده ايراد شده است.
رسول خدا (ص) فرمودند: « مداد العلماء افضل من دماء الشهدا »، يعني مركب قلب دانشمندان برترو ارزشمندتر از خون شهيدان است.
مدرس از جمله كساني است كه ميتواند مصداق اين حديث شريف باشد. سپاس خداي را كه اينك در شرايطي راجع به اين شخصيت بزرگ به بررسي نشستهايم كه حكومت پادشاهي ساقط شده و جمهوري اسلامي جايگزين آن گرديده است، و زمينهاي براي تحقق بسياري از اهداف و آرمانهاي اسلامي، و احيا و معرفي بسياري از قهرمانان متعلق به امت بزرگوار اسلام فراهم شده كه از جملهي آنان، اسوهي جهاد و مقاومت و الگوي فقاهت و نمونهي زهد و تقوا و به قول يكي از نويسندگان متعهد «ناشناختهاي مشهور»، يعني آيتالله «سيدحسن مدرس» است. اين اجتماع با بركت به منظور تجليل از مقام او و آشنايي با ابعاد مختلف شخصيت ممتاز و نمونهي آن بزرگوار تشكيل يافته است.
راجع به مرحوم مدرس حرف زياد است و همينطوري كه عرض كردم ايشان «ناشناختهاي مشهور» هستند، يعني در عين نامداري به راستي ناشناختهاند. لذا در ابعاد مختلف ميتوان راجع به شخصيت ايشان سخن گفت. در اين مدتي كه در حضور سروران محترم هستم و مصدع وقت شريف شما ميشوم، تا آنجايي كه اطلاعاتم اجازه ميدهد و تا آنجايي كه منابع تاريخي و اسناد قابل دسترسي ياري ميكند، سعي خواهم كرد پردههايي را از چهرهي شخصيت علمي، حوزهاي و فقاهتي ناشناختهي مدرس در بعد علمي و فقهي، در حد امكان شناخته شود. از اين رو بايد عزيزان توجه داشته باشند كه موضوع اصلي سخن ما شخصيت علمي و حوزهاي شهيد مدرس است، لكن پرداختن به اين كار بدون اشاره به ستم بزرگي كه جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر ادب و فرهنگ معاصر ايران، بر امثال ايشان روا داشته ودر گمنام ساختنشان كوشيدهاند، چندان جالب نخواهد بود. لذا سخني نيز دربارهي اين جريانها و تيولدارانشان خواهيم گفت.
مدرس تاكنون در ايران بيشتر به عنوان يك سياستمدار شناخته شده است، و به عنوان يك روحاني وارسته كه در عالم سياست از پارهاي تيزهوشيها و نبوغ فوقالعادهاي برخوردار بوده و در عين حال از خلوص و ايمان و نستوهي در درجهي عالي بهرهمند بود، شهرت يافته است؛ يعني مدرس صرفاً به نام يك شخصيت سياسي زاهد مخلص شناخته شده است. اما مدرس فقط اين نيست، مدرس قبل از آنكه يك سياستمدار و يك سياستشناس باشد، يك دانشمند اصولي سترگ، و يك فقيه برجسته و بزرگ است، درست همرديف اصوليون و فقهاي بزرگي همچون كمپاني، نائيني و امثال آنان؛ و شايد انسان بتواند به خودش جرئت بدهد و بگويد از نظر آشنايي به مباني علم اصول (و نه از جنبه نوآوري در اين رشته) در حدي نزديك به مقا م اصولي مرحوم شيخ مرتضي انصاري كه معلم همهي اصولدانان متأخر است. البته اين حرفي كه بنده ميزنم چندان مبالغه و اغراق نيست، دليل دارد، و دليل آن را نيز عرض خواهم كرد. اما متأسفانه مدرس به اين صفت بارز خود، يعني علم و دانش و فقاهت هنوز شناخته نيست، به همين دليل است كه ما عليرغم تأكيدات و سفارشهاي مكرر و هدايتگر امام امت (قدس سره) راجع به اينكه از اصول انديشه و افكار مدرس و از خط فكري و سياسي مدرس بايد استفاده كرد، هنوز در بهرهگيري از رهنمودهاي شايستهي او در سطوح و ابعاد گوناگون، از تعليمات و شخصيت او، طرفي برنبستهايم. علتش اين است كه ايشان ناشناختهاي مشهور هستند و بعد فقهي و مقام علميشان نيز همين طور است. البته اين ناشناختگي دليل دارد، منحصر به مدرس هم نيست. تمام قهرمانان اصيل و همهي چهرههاي تاريخساز ما، در تاريخ مكتوب معاصر كشور گم و ناشناخته هستند و آنگونه كه بايد شناخته بشوند، شناخته نشدهاند.
علت اين ناشناختگي نيز اين است كه جريانهاي تاريخنگاري منحرف و بيگانه پرست در ايران معاصر، سلطه و حاكميت داشتهاند. اين جريانها زندگينامه و شرح احوال شخصيتهاي ملي و مذهبي ما را تحريف كردهاند، و يا در صورت امكان، آنان را از تواريخ خود حذف كردهاند. تاريخنگاري حاكم بر مراكز علمي و دانشگاهي جوامع اسلامي، از جمله ايران، تاكنون با ماهيت و شيوهي ضد اسلامي خود هر نوع حركت و يا چهرهي مردمي و اسلامي و مبارزه را از تاريخ مكتوب معاصر حذف و يا محتواي آن را تحريف كردهاند. من در اينجا در حدي كه فرصت اجازه بدهد به عنوان مقدمهي بحث، در تشريح علل ناشناختگي شخصيت علمي و حتي شخصيت سياسي مرحوم مدرس، به معرفي فشردهي جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر فرهنگ ايران معاصر، خواهم پرداخت.
جريان تاريخنگاري فراماسونري با برچسبزدنهاي مختلف و يا بايكوتهايي كه در مورد ايران قبل قهرمانان انجام داده، مانع از اين شده است كه ملتها اين قهرمانان را بشناسند، اگر شما كتابهايي را كه از اين جريان در تمام جهان اسلام، از جمله در ايران، در عالم كتب و مطبوعات نشر نشده است، ملاحظه كنيد،ميبينيد كه درصد عظيمي از كتابهاي تاريخي ما را بعد از مشروطه و در ايام مشروطه، اينان نوشتهاند، و اين به راستي يك فاجعهي فرهنگي است.
طبيعي است كه فراماسونرها امثال شهيد مدرس و ديگر قهرمانان همسو، همفكر و همارزش مدرس را در تاريخ بايكوت كنند، و يا اينكه شخصيتشان را وارونه ترسيم كنند، و يا اينكه در صورت امكان، اساساً آنان را از تاريخ حذف نمايند. همان طوري كه علاوه بر شخصيتها، حوادث و رخدادهاي مهم را نيز از تاريخ حذف كردهاند.
از باب مثال اغلب كتابهايي را كه راجع به تاريخ معاصر نوين ايران در قبل از انقلاب اسلامي نوشته شده، ملاحظه بفرماييد ميبينيد كه هيچ اشارهاي راجع به قيام خونين و مردمي پانزدهم خرداد سال چهل و دو، در اين قبيل كتابها ديده نميشود. چرا كه آنان ميخواستند حتي نام 15 خرداد را نيز از تاريخ حذف كنند. اين از باب مثال بود كه ذكر كردم وگرنه همهي حوادث مردمي و رجال اصيل ما دچار چنين سرنوشت غمباري شدهاند.
مثلاً شما ميبينيد كه مورخان استعماري و نيز دربار پهلوي جريان فرقهي دمكرات آذربايجان و پيشهوري و همچنين ديگر جريانهاي فكري و سياسي معارض و مخالف رژيم شاه را در تاريخ آوردهاند، و ماجراي اتفاقات مربوط به آنان را ذكر كردهاند...
من اكنون نميخواهم به افشاگري اين مورخان با نام و نشان بپردازم،برخي از آنان اسناد وابستگي به مراكز ضد مردمي رژيم شاه را نيز دارند. برخي از قلمداران آن زمان، علاوه بر اينكه خودشان در مقام اغفال مردم و تحريف تاريخ سرزمين ما بودند، كوشش ميكردند به عنوان «دلالهاي فرهنگي» نيز ميان دربار شاه و روشنفكران نقش بازي كنند و روشنفكران را فريب بدهند و آنان را به طورناخواسته به خدمت تاريخنگاري دربار بكشانند. نمونهاي از اين افراد مرموز و پيچيده احسان نراقي است كه از دلالهاي شناخته شدهي فرهنگي براي جذب روشنفكران به دربار و جناح استعمارپسند روشنفكري است.
عوامل بومي اين جريان نيز كه بيشتر كار خود را از راه ترجمهي متون تاريخي روسي و ماركسيستي مربوط به ايران دنبال ميكردند، كوشششان بر اين بود كه شيوهي نگارش و تحليل تاريخ با متد مورد قبول ماركسيستها و ملحدين را در ايران نشر بدهند. انبوهي از كتابهاي تاريخي معاصر در ايران را اين قبيل كتابها تشكيل مي دهند كه هيچ ربطي به تاريخ واقعي سرزمين و مردم ما ندارد، و يك تاريخنگاري فرمايشي و قالبي از پيش ساخته است كه رسالتش تحريف حقايق تاريخي به نفع بلوك شرق و بينش منحرف ماترياليسم تاريخي است.
شما اگر كتب و آثار اينان را كه در زمينهي تاريخ اعم از تاريخ اسلام و ايران و ديگر اقوام مسلمان كتاب نوشتهاند، ملاحظه نماييد، ميبينيد كه به بهانههاي واهي و به انگيزهي ترويج يك مليت ويژه، در ابعاد گسترده، با اسلام، قرآن و تشيع مبارزه و ستيز كردهاند.
شهيد مطهري آن «دردمند تنها» كتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام وايران را در برابر اين جريان تاريخنويسي و تيولداران آن نوشتهاند. ايشان با تأليف اين كتاب خواستند ثابت كنند كه جدا كردن ايران و اسلام از يكديگر، خيانت به اسلام و ايران است. همانگونه كه ايرانيان هوشمند خدمات ارزشمند به فرهنگ اصيل اسلامي و ترويج و تحكيم آن، انجام دادهاند، اسلام نيز در شكوفاسازي استعداد ايراني نقش مهمي داشته و اين دو در رابطهاي تنگاتنگ با يكديگر مطرح اند. آري، تاريخنگاري كه تحت نام عربستيزي در واقع اسلامستيزي ميكنند، حلقهاي از يك زنجيرهي استعماري هستند.
اين هم يك جريان تاريخنگاري است كه مرحوم مطهري در مبارزهي علمي و عملي با آن بيش از هر كس ديگري نقش و سهم دارد. ايشان در جاي جاي خدمات متقابل ... تأليفات وابسته به اين جريان ـ از قبيل دو قرن سكوت وغيره ـ را عالمانه به نقد نشسته و انحرافشان را نشان داده است.
شيوهي تاريخنگاري سنتي مبتني بر اوهام، خواب و رؤيا و بدون توجه به علل و معلولهاي طبيعي و اجتماعي است. لذا گزارش مجهولات تاريخي، خرافات، و نقل محتويات كتابها بدون تحليل و بررسي ميزان خردپذيري محتوا و صحت سندهاي آن، و بدون مقابلهي روايات مختلف و انتخاب درست از نادرست، صورت ميگرفته است و «رؤيازدگي» و افسانهپرستي بر همهي مطالب آن چيره است. در ظاهر آنها را افراد مسلمان نوشتهاند و از اين رو كوشش شده است تا به نام اسلام نيز سكه بخورد، لكن بايد بگويم كه اين نوع تاريخنويسي هيچ ربطي به اسلام ندارد، اين جدا از اسلام و تاريخنگاري سنتي نام دارد. درست مانند آداب و رسوم سنتي و عقايد سنتي (مانند عقيده به نحوست عدد 13، برپا داشتن مراسم نوروز، هفتسين و ...) بنابراين بايد حساب اين قبيل آثار تاريخي را از حساب اسلام و تاريخنگاري اصيل اسلامي كه اصول آن در قرآن و نهجالبلاغه و كتب درايه و رجال بيان شده است، از هم جدا كرد. اين نوع تاريخنويسي بومي به دليل خرافاتزدگي، زمينهي تاريخنويسيهاي استعماري و مغرضانه را در ايران آماده گردانيد، و متأسفانه برخي از اشخاص و محافل هنوز هم عملاً مروج آنند.
در مقابل اين شيوه، شيوهي تاريخنگاري اصيل اسلامي قرار دارد كه درتاريخ معاصر برخي از بزرگان انديشهي اسلامي خواستهاند براساس آن تاريخنگاري كنند و در اين راه قلم به دست گرفته و وارد عمل شدهاند، لكن عملاً توسط زورمندان حاكم زمان سركوب و كار تاريخيشان نيز ضايع شده است، و خودشان نيز در اثر القائات مزوران بايكوت گرديدهاند. در رأس اين جريان شهيد سيدحسن مدرس قرار دارد و بعدها نيز كساني همچون استاد مرتضي مطهري و غيره آن شيوه را پيگيري كردند و برخي آثار تاريخي ابتكاري و مفيد را پديد آوردند.
در برخي از آثار اجتماعي ـ تاريخي مرحوم جلال آلاحمد نيز به ويژه آنهايي كه در دورهي اخير و پاياني زندگي خود يعني «دوره استبصار» و دورهي گرايش مجدد به اسلام، نوشته است نيز روحيه آزادگي و اسلامگرايي در گزارش حقايق اجتماعي و تاريخي مشاهده ميشود.
اما آن شيوهي تاريخنويسي بسيار اصيل اسلامي كه سركوب شده همان است كه مرحوم مدرس به آن جريان فكري مربوط ميشده است و حتي ميتوان گفت مؤسس آن بوده است. ايشان دربارهي تاريخ معاصر كتاب بسيار ارزشمندي به نام كتاب زرد نوشتهاند كه هنوز از آن سرنوشت غمبار خود بيرون نيامده و به صورت خطي و متروك باقي مانده است.
او ميگويد اين كتاب را از اين نظر كه به گزارش و بررسي تاريخ دوران افسردگي، غفلت و بدبختي و خلاصه عصر خزان و فصل پاييز كشورش مربوط ميشده است، «كتاب زرد» ناميده است.
اين كتاب كه ما برگزيدههايي از آن را شنيده و خواندهايم دربردارندهي يكي از اصيلترين شيوههاي تاريخنگاري اسلامي است، لكن همانگونه كه ميدانيد هنوز به چاپ نرسيده و عملاً تأثيري در فرهنگ تاريخنويسي معاصر كشورمان نداشته است.
يكي از علماي بزرگ نيز در زمينهي تاريخ بيست سالهي دوران اختناق رضاخاني كتابي نوشته بودند، لكن پيش از چاپ به دست ساواك افتاده و جلوي چشمان خود ايشان در آتش بخاري انداخته شده، و او حاصل رنج خود را در ميان شعلههاي آتش نظاره ميكند. بسياري از انديشمندان مسلمان بودهاند كه آثارشان در دوران عصر شب دچار چنين سرنوشتي شده و از بين رفته است. لذا از شيوهي تاريخنگاري اسلامي آثار چنداني موجود نيست.
طبيعي است كه در يك چنين جوي كساني كه ميخواستند با اين خط فكري و با اينجهتگيري تاريخ بنويسند چه رنجهايي ميكشيدند. كار مشكل بود. آيا فقط اسناد و مدارك تاريخي را جمع و تدوين كنند تا از بين نرود و يا به بررسي و تحليل حوادث تاريخي نيز بپردازند؟
اگر راه دوم را بر ميگزيدند نوشتههايشان متروك ميماند و يا طعمهي آتش ميشد،و اگر اولي را بر ميگزيدند باز كتابشان اجازهي چاپ و نشر نمييافت. از اين روست كه برخي از مؤلفان به گردآوري جهتدار برخي از اسناد و مدارك در مسير خلاف دربار پرداختهاند. اينها از طيف مورخان اسلامي به معني دقيق كلمه نيستند، از افراد وابسته به آن معني نيز محسوب نميشوند، اينها گزيدههايي از حوادث تاريخي را به طور مستقل گردآوردهاند. مانند تاريخ بيست سالهي آقاي حسين مكي و امثال او. خوب، طبيعي است كه در اوج حاكميت رضاخاني امثال مدرس و مدرسها و حوادثي كه آنان آفريننده و رهبري كننده بودند،در تاريخ شناخته نشود. چند كتابي هم كه راجع به مدرس نوشته شده و چاپ شده، بعد از انقلاب اسلامي بود كه اجازه نشر يافت.
از اين رو، بايد گفت مدرس در عين حالي كه مانند خورشيد در بين مردم مشهور است، لكن «ناشناخته» است. مدرس چون خورشيد مشهوري است ناشناخته، هر چند كه ما او را ميشناسيم لكن ماهيت او براي ما مجهول است، شهرت او نيز به بركت خون مقدس اوست، چون او يك «شهيد» است و شهيد را كسي نميتواند درتاريخ دفن كند، هر كس بخواهد در تاريخ، قديسان و شهدا و صديقان و انبيا و اوليا و خدمتگزاران واقعي مردم را دفن كند، خودش دفن خواهد شد.
در مورد حضرت يحيي (ع) نكتهاي وجود دارد كه شنيدني است. ميگويند. وقتي كه حضرت يحيي را سربريدند، در درون يك تشت طلا در درباري اين كار صورت گرفت. يك قطره از خون او در دربار آن ستمگر ريخت، و اين خون همچنان ميجوشيد، هر چه روي آن خاك ميريختند، جوشش آن قطع نميشد،مرتب ميجوشيد و بالا ميآمد تا همهي آنجا را فرابگيرد.
البته ممكن است اين يك سخن سمبليك باشد و نشانگر اين كه خون مظلوم و شهيد در تاريخ همچنان سيلان و جريان دارد، و در هر شرايطي بالاخره خود را بروز ميدهد، هر چند كه ستمگران و جباران بخواهند روي آن خاك بريزند و پنهان دارند.
نام «يحيي» هم ظاهراً در صورت عربي بودن هم ريشه با كلمه «حي» است به معناي «زنده» و يحيي يعني زنده شونده، مضارع است و در بطن آن استمرار نهفته است. 2 با توجه به اينكه حضرت «يحيي» عرب نبوده و اين اسمي است به عربي كه خداوند در قرآن براي او انتخاب كرده و شايد مناسبتش نيز اين باشد كه او به عنوان شهيد راه خدا هميشه زنده است، يعني هر آن دارد زنده ميشود، و هر آن خودش را رو ميآورد، هر چند كه جريانهاي غرضآلود و شيطاني تاريخنويسي بخواهند وجود و مظلوميت او را كتمان كنند.
اگر اين فرض ما درست باشد، اختصاص به يحيي ندارد، شامل حال همهي شهدا و مظلومان تاريخ است. از اين باب است كه سيدحسن مدرس و امثال او نيز به عنوان شهيد راه حق هميشه زنده هستند، هر چند كه حكام و مورخان در پرده كتمان نگاهشان داشته باشند. لذا نگذاشتهاند مدرس عليرغم شهرت خود آنگونه كه بوده شناخته شود.
مدرس مكتب سياسي دارد، لكن تاكنون مكتب سياسي، بينش سياسي، مباني و اصول تفكر سياسي مدرس مدون نشده است تا در سياست خارجي و مديريت داخلي نظام اسلامي ملاك و الهامبخش شود. در زمينهي شخصيت سياسي و اجتماعي مدرس كه بسيار مشهور است تاكنون با رعايت اين ويژگيها قلمي زده نشده است، تا چه رسد به شخصيت فقهي و حوزهاي او كه براي همگان كاملاً مكتوم است. لذا من كوشش ميكنم تا در اينجا دورنمايي از سيما و شخصيت فقاهتي و علمي مدرس را ارائه بدهم، لكن با توجه به عدم وجود كارهاي قبلي و نيز عدم گنجايش اين سمينار مطالب ما بسيار فشرده و محدود و بالطبع ناقص خواهد بود.
... ادامه دارد.
/س
رمز ناشناختگي مدرس
رسول خدا (ص) فرمودند: « مداد العلماء افضل من دماء الشهدا »، يعني مركب قلب دانشمندان برترو ارزشمندتر از خون شهيدان است.
مدرس از جمله كساني است كه ميتواند مصداق اين حديث شريف باشد. سپاس خداي را كه اينك در شرايطي راجع به اين شخصيت بزرگ به بررسي نشستهايم كه حكومت پادشاهي ساقط شده و جمهوري اسلامي جايگزين آن گرديده است، و زمينهاي براي تحقق بسياري از اهداف و آرمانهاي اسلامي، و احيا و معرفي بسياري از قهرمانان متعلق به امت بزرگوار اسلام فراهم شده كه از جملهي آنان، اسوهي جهاد و مقاومت و الگوي فقاهت و نمونهي زهد و تقوا و به قول يكي از نويسندگان متعهد «ناشناختهاي مشهور»، يعني آيتالله «سيدحسن مدرس» است. اين اجتماع با بركت به منظور تجليل از مقام او و آشنايي با ابعاد مختلف شخصيت ممتاز و نمونهي آن بزرگوار تشكيل يافته است.
راجع به مرحوم مدرس حرف زياد است و همينطوري كه عرض كردم ايشان «ناشناختهاي مشهور» هستند، يعني در عين نامداري به راستي ناشناختهاند. لذا در ابعاد مختلف ميتوان راجع به شخصيت ايشان سخن گفت. در اين مدتي كه در حضور سروران محترم هستم و مصدع وقت شريف شما ميشوم، تا آنجايي كه اطلاعاتم اجازه ميدهد و تا آنجايي كه منابع تاريخي و اسناد قابل دسترسي ياري ميكند، سعي خواهم كرد پردههايي را از چهرهي شخصيت علمي، حوزهاي و فقاهتي ناشناختهي مدرس در بعد علمي و فقهي، در حد امكان شناخته شود. از اين رو بايد عزيزان توجه داشته باشند كه موضوع اصلي سخن ما شخصيت علمي و حوزهاي شهيد مدرس است، لكن پرداختن به اين كار بدون اشاره به ستم بزرگي كه جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر ادب و فرهنگ معاصر ايران، بر امثال ايشان روا داشته ودر گمنام ساختنشان كوشيدهاند، چندان جالب نخواهد بود. لذا سخني نيز دربارهي اين جريانها و تيولدارانشان خواهيم گفت.
مدرس تاكنون در ايران بيشتر به عنوان يك سياستمدار شناخته شده است، و به عنوان يك روحاني وارسته كه در عالم سياست از پارهاي تيزهوشيها و نبوغ فوقالعادهاي برخوردار بوده و در عين حال از خلوص و ايمان و نستوهي در درجهي عالي بهرهمند بود، شهرت يافته است؛ يعني مدرس صرفاً به نام يك شخصيت سياسي زاهد مخلص شناخته شده است. اما مدرس فقط اين نيست، مدرس قبل از آنكه يك سياستمدار و يك سياستشناس باشد، يك دانشمند اصولي سترگ، و يك فقيه برجسته و بزرگ است، درست همرديف اصوليون و فقهاي بزرگي همچون كمپاني، نائيني و امثال آنان؛ و شايد انسان بتواند به خودش جرئت بدهد و بگويد از نظر آشنايي به مباني علم اصول (و نه از جنبه نوآوري در اين رشته) در حدي نزديك به مقا م اصولي مرحوم شيخ مرتضي انصاري كه معلم همهي اصولدانان متأخر است. البته اين حرفي كه بنده ميزنم چندان مبالغه و اغراق نيست، دليل دارد، و دليل آن را نيز عرض خواهم كرد. اما متأسفانه مدرس به اين صفت بارز خود، يعني علم و دانش و فقاهت هنوز شناخته نيست، به همين دليل است كه ما عليرغم تأكيدات و سفارشهاي مكرر و هدايتگر امام امت (قدس سره) راجع به اينكه از اصول انديشه و افكار مدرس و از خط فكري و سياسي مدرس بايد استفاده كرد، هنوز در بهرهگيري از رهنمودهاي شايستهي او در سطوح و ابعاد گوناگون، از تعليمات و شخصيت او، طرفي برنبستهايم. علتش اين است كه ايشان ناشناختهاي مشهور هستند و بعد فقهي و مقام علميشان نيز همين طور است. البته اين ناشناختگي دليل دارد، منحصر به مدرس هم نيست. تمام قهرمانان اصيل و همهي چهرههاي تاريخساز ما، در تاريخ مكتوب معاصر كشور گم و ناشناخته هستند و آنگونه كه بايد شناخته بشوند، شناخته نشدهاند.
علت اين ناشناختگي نيز اين است كه جريانهاي تاريخنگاري منحرف و بيگانه پرست در ايران معاصر، سلطه و حاكميت داشتهاند. اين جريانها زندگينامه و شرح احوال شخصيتهاي ملي و مذهبي ما را تحريف كردهاند، و يا در صورت امكان، آنان را از تواريخ خود حذف كردهاند. تاريخنگاري حاكم بر مراكز علمي و دانشگاهي جوامع اسلامي، از جمله ايران، تاكنون با ماهيت و شيوهي ضد اسلامي خود هر نوع حركت و يا چهرهي مردمي و اسلامي و مبارزه را از تاريخ مكتوب معاصر حذف و يا محتواي آن را تحريف كردهاند. من در اينجا در حدي كه فرصت اجازه بدهد به عنوان مقدمهي بحث، در تشريح علل ناشناختگي شخصيت علمي و حتي شخصيت سياسي مرحوم مدرس، به معرفي فشردهي جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر فرهنگ ايران معاصر، خواهم پرداخت.
جريانهاي تاريخنگاري و نقش آنها در ناشناختگي امثال مدرس
1ـ جريان تاريخنگاري فراماسونري
جريان تاريخنگاري فراماسونري با برچسبزدنهاي مختلف و يا بايكوتهايي كه در مورد ايران قبل قهرمانان انجام داده، مانع از اين شده است كه ملتها اين قهرمانان را بشناسند، اگر شما كتابهايي را كه از اين جريان در تمام جهان اسلام، از جمله در ايران، در عالم كتب و مطبوعات نشر نشده است، ملاحظه كنيد،ميبينيد كه درصد عظيمي از كتابهاي تاريخي ما را بعد از مشروطه و در ايام مشروطه، اينان نوشتهاند، و اين به راستي يك فاجعهي فرهنگي است.
طبيعي است كه فراماسونرها امثال شهيد مدرس و ديگر قهرمانان همسو، همفكر و همارزش مدرس را در تاريخ بايكوت كنند، و يا اينكه شخصيتشان را وارونه ترسيم كنند، و يا اينكه در صورت امكان، اساساً آنان را از تاريخ حذف نمايند. همان طوري كه علاوه بر شخصيتها، حوادث و رخدادهاي مهم را نيز از تاريخ حذف كردهاند.
از باب مثال اغلب كتابهايي را كه راجع به تاريخ معاصر نوين ايران در قبل از انقلاب اسلامي نوشته شده، ملاحظه بفرماييد ميبينيد كه هيچ اشارهاي راجع به قيام خونين و مردمي پانزدهم خرداد سال چهل و دو، در اين قبيل كتابها ديده نميشود. چرا كه آنان ميخواستند حتي نام 15 خرداد را نيز از تاريخ حذف كنند. اين از باب مثال بود كه ذكر كردم وگرنه همهي حوادث مردمي و رجال اصيل ما دچار چنين سرنوشت غمباري شدهاند.
مثلاً شما ميبينيد كه مورخان استعماري و نيز دربار پهلوي جريان فرقهي دمكرات آذربايجان و پيشهوري و همچنين ديگر جريانهاي فكري و سياسي معارض و مخالف رژيم شاه را در تاريخ آوردهاند، و ماجراي اتفاقات مربوط به آنان را ذكر كردهاند...
2ـ تاريخنگاري درباري
من اكنون نميخواهم به افشاگري اين مورخان با نام و نشان بپردازم،برخي از آنان اسناد وابستگي به مراكز ضد مردمي رژيم شاه را نيز دارند. برخي از قلمداران آن زمان، علاوه بر اينكه خودشان در مقام اغفال مردم و تحريف تاريخ سرزمين ما بودند، كوشش ميكردند به عنوان «دلالهاي فرهنگي» نيز ميان دربار شاه و روشنفكران نقش بازي كنند و روشنفكران را فريب بدهند و آنان را به طورناخواسته به خدمت تاريخنگاري دربار بكشانند. نمونهاي از اين افراد مرموز و پيچيده احسان نراقي است كه از دلالهاي شناخته شدهي فرهنگي براي جذب روشنفكران به دربار و جناح استعمارپسند روشنفكري است.
3ـ جريان تاريخنگاري الحادي و ماركسيستي
عوامل بومي اين جريان نيز كه بيشتر كار خود را از راه ترجمهي متون تاريخي روسي و ماركسيستي مربوط به ايران دنبال ميكردند، كوشششان بر اين بود كه شيوهي نگارش و تحليل تاريخ با متد مورد قبول ماركسيستها و ملحدين را در ايران نشر بدهند. انبوهي از كتابهاي تاريخي معاصر در ايران را اين قبيل كتابها تشكيل مي دهند كه هيچ ربطي به تاريخ واقعي سرزمين و مردم ما ندارد، و يك تاريخنگاري فرمايشي و قالبي از پيش ساخته است كه رسالتش تحريف حقايق تاريخي به نفع بلوك شرق و بينش منحرف ماترياليسم تاريخي است.
4ـ جريان تاريخنگاري ناسيوناليستي
شما اگر كتب و آثار اينان را كه در زمينهي تاريخ اعم از تاريخ اسلام و ايران و ديگر اقوام مسلمان كتاب نوشتهاند، ملاحظه نماييد، ميبينيد كه به بهانههاي واهي و به انگيزهي ترويج يك مليت ويژه، در ابعاد گسترده، با اسلام، قرآن و تشيع مبارزه و ستيز كردهاند.
شهيد مطهري آن «دردمند تنها» كتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام وايران را در برابر اين جريان تاريخنويسي و تيولداران آن نوشتهاند. ايشان با تأليف اين كتاب خواستند ثابت كنند كه جدا كردن ايران و اسلام از يكديگر، خيانت به اسلام و ايران است. همانگونه كه ايرانيان هوشمند خدمات ارزشمند به فرهنگ اصيل اسلامي و ترويج و تحكيم آن، انجام دادهاند، اسلام نيز در شكوفاسازي استعداد ايراني نقش مهمي داشته و اين دو در رابطهاي تنگاتنگ با يكديگر مطرح اند. آري، تاريخنگاري كه تحت نام عربستيزي در واقع اسلامستيزي ميكنند، حلقهاي از يك زنجيرهي استعماري هستند.
اين هم يك جريان تاريخنگاري است كه مرحوم مطهري در مبارزهي علمي و عملي با آن بيش از هر كس ديگري نقش و سهم دارد. ايشان در جاي جاي خدمات متقابل ... تأليفات وابسته به اين جريان ـ از قبيل دو قرن سكوت وغيره ـ را عالمانه به نقد نشسته و انحرافشان را نشان داده است.
5ـ تاريخنگاري اسلامي
شيوهي تاريخنگاري سنتي مبتني بر اوهام، خواب و رؤيا و بدون توجه به علل و معلولهاي طبيعي و اجتماعي است. لذا گزارش مجهولات تاريخي، خرافات، و نقل محتويات كتابها بدون تحليل و بررسي ميزان خردپذيري محتوا و صحت سندهاي آن، و بدون مقابلهي روايات مختلف و انتخاب درست از نادرست، صورت ميگرفته است و «رؤيازدگي» و افسانهپرستي بر همهي مطالب آن چيره است. در ظاهر آنها را افراد مسلمان نوشتهاند و از اين رو كوشش شده است تا به نام اسلام نيز سكه بخورد، لكن بايد بگويم كه اين نوع تاريخنويسي هيچ ربطي به اسلام ندارد، اين جدا از اسلام و تاريخنگاري سنتي نام دارد. درست مانند آداب و رسوم سنتي و عقايد سنتي (مانند عقيده به نحوست عدد 13، برپا داشتن مراسم نوروز، هفتسين و ...) بنابراين بايد حساب اين قبيل آثار تاريخي را از حساب اسلام و تاريخنگاري اصيل اسلامي كه اصول آن در قرآن و نهجالبلاغه و كتب درايه و رجال بيان شده است، از هم جدا كرد. اين نوع تاريخنويسي بومي به دليل خرافاتزدگي، زمينهي تاريخنويسيهاي استعماري و مغرضانه را در ايران آماده گردانيد، و متأسفانه برخي از اشخاص و محافل هنوز هم عملاً مروج آنند.
در مقابل اين شيوه، شيوهي تاريخنگاري اصيل اسلامي قرار دارد كه درتاريخ معاصر برخي از بزرگان انديشهي اسلامي خواستهاند براساس آن تاريخنگاري كنند و در اين راه قلم به دست گرفته و وارد عمل شدهاند، لكن عملاً توسط زورمندان حاكم زمان سركوب و كار تاريخيشان نيز ضايع شده است، و خودشان نيز در اثر القائات مزوران بايكوت گرديدهاند. در رأس اين جريان شهيد سيدحسن مدرس قرار دارد و بعدها نيز كساني همچون استاد مرتضي مطهري و غيره آن شيوه را پيگيري كردند و برخي آثار تاريخي ابتكاري و مفيد را پديد آوردند.
در برخي از آثار اجتماعي ـ تاريخي مرحوم جلال آلاحمد نيز به ويژه آنهايي كه در دورهي اخير و پاياني زندگي خود يعني «دوره استبصار» و دورهي گرايش مجدد به اسلام، نوشته است نيز روحيه آزادگي و اسلامگرايي در گزارش حقايق اجتماعي و تاريخي مشاهده ميشود.
اما آن شيوهي تاريخنويسي بسيار اصيل اسلامي كه سركوب شده همان است كه مرحوم مدرس به آن جريان فكري مربوط ميشده است و حتي ميتوان گفت مؤسس آن بوده است. ايشان دربارهي تاريخ معاصر كتاب بسيار ارزشمندي به نام كتاب زرد نوشتهاند كه هنوز از آن سرنوشت غمبار خود بيرون نيامده و به صورت خطي و متروك باقي مانده است.
او ميگويد اين كتاب را از اين نظر كه به گزارش و بررسي تاريخ دوران افسردگي، غفلت و بدبختي و خلاصه عصر خزان و فصل پاييز كشورش مربوط ميشده است، «كتاب زرد» ناميده است.
اين كتاب كه ما برگزيدههايي از آن را شنيده و خواندهايم دربردارندهي يكي از اصيلترين شيوههاي تاريخنگاري اسلامي است، لكن همانگونه كه ميدانيد هنوز به چاپ نرسيده و عملاً تأثيري در فرهنگ تاريخنويسي معاصر كشورمان نداشته است.
يكي از علماي بزرگ نيز در زمينهي تاريخ بيست سالهي دوران اختناق رضاخاني كتابي نوشته بودند، لكن پيش از چاپ به دست ساواك افتاده و جلوي چشمان خود ايشان در آتش بخاري انداخته شده، و او حاصل رنج خود را در ميان شعلههاي آتش نظاره ميكند. بسياري از انديشمندان مسلمان بودهاند كه آثارشان در دوران عصر شب دچار چنين سرنوشتي شده و از بين رفته است. لذا از شيوهي تاريخنگاري اسلامي آثار چنداني موجود نيست.
طبيعي است كه در يك چنين جوي كساني كه ميخواستند با اين خط فكري و با اينجهتگيري تاريخ بنويسند چه رنجهايي ميكشيدند. كار مشكل بود. آيا فقط اسناد و مدارك تاريخي را جمع و تدوين كنند تا از بين نرود و يا به بررسي و تحليل حوادث تاريخي نيز بپردازند؟
اگر راه دوم را بر ميگزيدند نوشتههايشان متروك ميماند و يا طعمهي آتش ميشد،و اگر اولي را بر ميگزيدند باز كتابشان اجازهي چاپ و نشر نمييافت. از اين روست كه برخي از مؤلفان به گردآوري جهتدار برخي از اسناد و مدارك در مسير خلاف دربار پرداختهاند. اينها از طيف مورخان اسلامي به معني دقيق كلمه نيستند، از افراد وابسته به آن معني نيز محسوب نميشوند، اينها گزيدههايي از حوادث تاريخي را به طور مستقل گردآوردهاند. مانند تاريخ بيست سالهي آقاي حسين مكي و امثال او. خوب، طبيعي است كه در اوج حاكميت رضاخاني امثال مدرس و مدرسها و حوادثي كه آنان آفريننده و رهبري كننده بودند،در تاريخ شناخته نشود. چند كتابي هم كه راجع به مدرس نوشته شده و چاپ شده، بعد از انقلاب اسلامي بود كه اجازه نشر يافت.
از اين رو، بايد گفت مدرس در عين حالي كه مانند خورشيد در بين مردم مشهور است، لكن «ناشناخته» است. مدرس چون خورشيد مشهوري است ناشناخته، هر چند كه ما او را ميشناسيم لكن ماهيت او براي ما مجهول است، شهرت او نيز به بركت خون مقدس اوست، چون او يك «شهيد» است و شهيد را كسي نميتواند درتاريخ دفن كند، هر كس بخواهد در تاريخ، قديسان و شهدا و صديقان و انبيا و اوليا و خدمتگزاران واقعي مردم را دفن كند، خودش دفن خواهد شد.
در مورد حضرت يحيي (ع) نكتهاي وجود دارد كه شنيدني است. ميگويند. وقتي كه حضرت يحيي را سربريدند، در درون يك تشت طلا در درباري اين كار صورت گرفت. يك قطره از خون او در دربار آن ستمگر ريخت، و اين خون همچنان ميجوشيد، هر چه روي آن خاك ميريختند، جوشش آن قطع نميشد،مرتب ميجوشيد و بالا ميآمد تا همهي آنجا را فرابگيرد.
البته ممكن است اين يك سخن سمبليك باشد و نشانگر اين كه خون مظلوم و شهيد در تاريخ همچنان سيلان و جريان دارد، و در هر شرايطي بالاخره خود را بروز ميدهد، هر چند كه ستمگران و جباران بخواهند روي آن خاك بريزند و پنهان دارند.
نام «يحيي» هم ظاهراً در صورت عربي بودن هم ريشه با كلمه «حي» است به معناي «زنده» و يحيي يعني زنده شونده، مضارع است و در بطن آن استمرار نهفته است. 2 با توجه به اينكه حضرت «يحيي» عرب نبوده و اين اسمي است به عربي كه خداوند در قرآن براي او انتخاب كرده و شايد مناسبتش نيز اين باشد كه او به عنوان شهيد راه خدا هميشه زنده است، يعني هر آن دارد زنده ميشود، و هر آن خودش را رو ميآورد، هر چند كه جريانهاي غرضآلود و شيطاني تاريخنويسي بخواهند وجود و مظلوميت او را كتمان كنند.
اگر اين فرض ما درست باشد، اختصاص به يحيي ندارد، شامل حال همهي شهدا و مظلومان تاريخ است. از اين باب است كه سيدحسن مدرس و امثال او نيز به عنوان شهيد راه حق هميشه زنده هستند، هر چند كه حكام و مورخان در پرده كتمان نگاهشان داشته باشند. لذا نگذاشتهاند مدرس عليرغم شهرت خود آنگونه كه بوده شناخته شود.
مدرس مكتب سياسي دارد، لكن تاكنون مكتب سياسي، بينش سياسي، مباني و اصول تفكر سياسي مدرس مدون نشده است تا در سياست خارجي و مديريت داخلي نظام اسلامي ملاك و الهامبخش شود. در زمينهي شخصيت سياسي و اجتماعي مدرس كه بسيار مشهور است تاكنون با رعايت اين ويژگيها قلمي زده نشده است، تا چه رسد به شخصيت فقهي و حوزهاي او كه براي همگان كاملاً مكتوم است. لذا من كوشش ميكنم تا در اينجا دورنمايي از سيما و شخصيت فقاهتي و علمي مدرس را ارائه بدهم، لكن با توجه به عدم وجود كارهاي قبلي و نيز عدم گنجايش اين سمينار مطالب ما بسيار فشرده و محدود و بالطبع ناقص خواهد بود.
... ادامه دارد.
پي نوشت :
1. سوره الواقعه / 10، يعني پيشگامان و پيشكسوتان از مقربين هستند.
2. هر چند كه گفته شده كه كلمهي «يحيي» تعريب شدهي واژهي عربي «يوحنا» است، تازه اگر اين هم درست باشد تبديل كلمه «يوحنا» به «يحيي» به صورت فعل مضارع عربي، داراي ظرافت ادبي بسيار جالبي است، و در بطن خود نكتهها دارد.
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}